خواه بر لرزش ناگاه زمین
یا که از جریان سیلابی عظیم
یاکه از سقوط از سطحی بلند
خواه از گرفتن اه یتیم روزی خواهم رفت.....
روزی که دیگر بار نفسهایم تنگ
ارزوهایم کور
بدنم زیر فشار زیر سنگ
روحم اما مسرور
من دران روز......
ارزو دارم که تو
دسته گل اری به خاکم
اشک بریزی حالی که من
اندر مغاکم
اما....
تو شاید از من رفته باشی
شاید زودتر روی مرگ خندیده باشی
حال که من باید برایت
دسته گل ارم به خاک
ولی.....
ولی شاید هر دو باهم برویم
هردو باهم همزمان به مرگ لبخند بزنیم
درکوله هامان نیست جز عذر و گناه
با ندامت به هم تلخند زنیم
چه کسی داند کی از اینجا رود
یا که یک دم نفسش پایین و یا بالا رود
چه کسی داند دو روز زندگی
برسر روحش چه ها می اورد
پس تو کاری کن که دیگر بارها
بافتخار گوییم در پایان راه
با تمنا راه هم کردیم باز
دلم گلایه میکند
زمانه مویه میکند
زمتن چه ناله میکند
پرازتلاطم توام
پرازنجابت سکوت
قسم به هرچه بودنیست
قسم به عشق ابی ات
دلم گلایه میکند
قاب خالی چشمانت
هنوز
به دیواره های قلبم اویزان است
چشمانی که وقت طلوع را نمدانند
دلم واهمه ی غروب را دارد
ومن
هنوزمنتظرطلوعی دیگرم