سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک عاشقانه ی ساده برای من......

هوای دل

اقیانوس دلم خشکیده است

هوای دلم سرداست

در این گرما

ولی خزان است

سرد است......سرد تر از همیشه.........

احساس تنهایی در دلم میشکند

اینبار دیگر فکرم ناراحت نیست

دلم .....

دلم ناراحت است 

نگرانم........نگران 

دستهایم سرد است وضو میگیرم

دستهایم سرد تر میشود

ولی.....

دلم......

دلم آرامتر میشود

چادر نمازم را سر میکنم سجاده ی عشق را پهن میکنم 

یک سکوت مبهم 

:الله اکبر. نمازم را آغاز میکنم 

همین سکوت گنگ قلبم را صیقل میدهد چشمانم را نوازش میکند 

قطرات باران از سد چشمانم جاری میشود 

قطره اشکی روی دستم می افتد 

گرم است

داغ داغ

تا به حال اینقدر احساس نزدیکی نکرده بودم  

خدایا چرا احساست نمیکردم؟

حال که حس میکنم

چه حس زیبایی است.......

این حس زیبا را دوست دارم

حاظرم برای این حس زیبا دلم را هم بدهم

فقط یک کلام خدایا :دوستت دارم.

.



[ چهارشنبه 92/4/26 ] [ 2:28 عصر ] [ تینا ] نظر


نقاب.....

چشمانم را میبندم.......

نقابت را بردار!!!

بگدار صورتت هوایی بخورد!

.



[ دوشنبه 92/4/24 ] [ 2:20 عصر ] [ تینا ] نظر


رسیده ام!

خدایا..........................

تا تو به دادمن برسی .................

من به تو رسیده ام.............

.



[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 4:40 عصر ] [ تینا ] نظر


ریل.............

منتظر قطارم.......

قطاری که مسافرم در آن نیست........

من در ایستگاه نیستم روی ریلم......

.



[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 3:52 عصر ] [ تینا ] نظر


کوچه ی احساس.......

خسته ام .......

شکسته ام .....

تنهایم......

چرا همیشه من در انتظار کسی باشم؟

چرا کسی انتظار مرا نمیکشد؟

ولی....

اری ....

گویی یک نفر در انتظار من است

بوی کوچه شان را احساس میکنم

به سمت آن بوی احساس میروم  

الان سر کوچه ایستاده ام 

بوی خانه شان  مرا مست خود میکند

گامهایم را بلندتر میکنم 

سرعتم را هم تندتر میکنم

مثل همیشه در خانه شان باز است گویی میدانسته که من میخواهم بیایم 

اینجا احساس کوران میکند

داخل خانه میشوم 

بوی عطر گلهای یاس خانه شان با خاک خیس خورده در هم میآمیزد 

کمی جلوتر میرم

ناگهان دلم میریزد

چشمان پر از اشک میشود

او را میبینم 

او منتظرتر از همیشه با دستانش گرمش مرا در آغوش میکشد 

بوسه ای بر دستانش میزنم

او میگوید:چرا اینقدر دیر من خیلی وقت است منتظرت هستم.

مادر بزرگم را میگویم

آری او فقط در انتظار من است

و من با نگاهی گنگ در چشمانش خیره میشوم و میگویم:دوستت دارم  

با چشمان مهربانش به من نگاه میکند و لبخندی میزندو میگوید:من هم دوستت دارم
.



[ شنبه 92/4/15 ] [ 4:32 عصر ] [ تینا ] نظر


<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>