اینجا همه چیز تاریکی مطلق است

تاریک تاریک

ستارگانش هم دیگر پیدانیست فقط ابر است 

ای کاش کمی 

کمی میباریداین ابر 

هنوز هم من و شب و تنهایی با هم در قایق خیال هستیم

هنوز هم منتظر

هنوز هم ساکت وپر از درد

دلم تنهایی نمیخواهد 

خدا میخواهد

خدا

دلم حس تازگی میخواهد

حس میکنم حس ...................

اینها فقط حس هستند 

از سرکوبش کردم که فقط خدا میداند

حسم را میگویم

کاش یک بار هم به احساسم احترام میگذاشتم  

یک عمر گذشت ومن هنوز هم میترسم 

میترسم از برملا شدن احساسم

اما اینبار دیگر نمیخواهم سرکوبش کنم

اینبار میخواهم فریاد بزنم 

تا گوش مردم بیخیال این شهر پر شود از احساسم

.