کوچه ی احساس.......
خسته ام .......
شکسته ام .....
تنهایم......
چرا همیشه من در انتظار کسی باشم؟
چرا کسی انتظار مرا نمیکشد؟
ولی....
اری ....
گویی یک نفر در انتظار من است
بوی کوچه شان را احساس میکنم
به سمت آن بوی احساس میروم
الان سر کوچه ایستاده ام
بوی خانه شان مرا مست خود میکند
گامهایم را بلندتر میکنم
سرعتم را هم تندتر میکنم
مثل همیشه در خانه شان باز است گویی میدانسته که من میخواهم بیایم
اینجا احساس کوران میکند
داخل خانه میشوم
بوی عطر گلهای یاس خانه شان با خاک خیس خورده در هم میآمیزد
کمی جلوتر میرم
ناگهان دلم میریزد
چشمان پر از اشک میشود
او را میبینم
او منتظرتر از همیشه با دستانش گرمش مرا در آغوش میکشد
بوسه ای بر دستانش میزنم
او میگوید:چرا اینقدر دیر من خیلی وقت است منتظرت هستم.
مادر بزرگم را میگویم
آری او فقط در انتظار من است
و من با نگاهی گنگ در چشمانش خیره میشوم و میگویم:دوستت دارم
با چشمان مهربانش به من نگاه میکند و لبخندی میزندو میگوید:من هم دوستت دارم
.
[ شنبه 92/4/15 ] [ 4:32 عصر ] [ تینا ]
نظر