تکرار.....
خسته شده ام از حرفهای تکراری..
روزهایی تکراری....
فکر میکنم تو هم خسته شده ای ...
خسته شده ای از من تکراری...
نمیدانم چرا تو برایم تکراری نشده ای...
من دیگر از خودم هم خسته شده ام....
حتی خود خود خودم...
.
خسته شده ام از حرفهای تکراری..
روزهایی تکراری....
فکر میکنم تو هم خسته شده ای ...
خسته شده ای از من تکراری...
نمیدانم چرا تو برایم تکراری نشده ای...
من دیگر از خودم هم خسته شده ام....
حتی خود خود خودم...
.
از کودکی در کنار تلاششان در کنار من
همیشه سعی میکردند از من بهتر باشند
همیشه در کنار خوبیشان بد هم بودند...
حالا از من جدا میشوند ...
خود را کنار میکشند....
حیف این اشکها
حیف این غصه ها
دیگر برایم مهم نیستند
به درک هرچه میگویند
من هم خدایی دارم
خدایا به داد من برس که دارم از تنهایی میمیرم
از خالی بودن
از هیچ
به دادم برس
.
تکه تکه ی وجودم را حس میکنم...
هنوز صدا خرد شدن غرورم.. دلم در گوشهایم مانده است...
گوشهایم پر از فریادهای بی امان سکوت است...
بغضت این روزهاست که خفه ام کند..
ولی دلم باز هم پیش توست...
بی منطق ترین عضو بدنم چشمهایم هستند
میبینند تو نیستی باز بهانه ی نبونت را میگیرند
آنها نمیفهمند...
تنهایی را نمیفهمند..
ولی یاد میگیرد ...
یاد خواهند گرفت که "برمیگردد" در کار نیست.
.
ماسه ها فراموش کار ترین رفیقان راهند...
پا به پایت می آیند که حتی گاهی سماجتشان در همراهی
حوصله ات را سر میبرند ...
اما...
کافی است تا اندک بادی بوزد..
یا موجی برخیزد تا..
تابرای همیشه رد پاین از حافظه ی ضعیفشان پاک شود ..
اما صدف هاکه به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست..
صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه میکنند....
.
::