دیوار شکست

دیوار شکست......

چون قاب عکس تو رویش بود

شکست میدانی چرا؟

سنگینی محبت و احساس من دیوار را هم شکست

.

در یک شب تابستانی

ماه را در یک تشک اب زندانی میکنم

ودر قاب همه ی پنجره ها 

عکس تو را جای میدهم!!!

گفته بودی پنجره ی اتاقت را باز نگه دار 

گفته بودی قاصدک خبرم را به تو میرساند

دیگر توفان هم که میشود پنجره را نمیبندم

پس چرا قاصدکت نمیرسد؟

.

وقتی تو هستی..............

لحظه ها نیستند..........

وگذر زمان در دستان یخ زده ی من است

تو یاشی دیگر هیچ نمیخواهم

تو باش....

.

یادتمان باشد تاهستیم به یاد هم باشیم

موقع رفتن 

فریاد هم صدایی ندارد

نمیدانم من زیادی به یاد تو بودم 

یا 

یااینکه گوشهایم سنگین شده اند

حتما گوشهایم سنگین شده اند

مگر تو هر روز با فریادهایت ما صدا نمیزنی؟

نمیدانم چرا اینجا فقط صدای باد می اید

یک ندای خالی

خالی خالی

.

گاهی اوقات آنقدر دلگیرم...............

آنقدر تنهایم که............. 

که دوست دارم کسی صدایم کند.............

حتی ......

حتی اگر اشتباهی!!!!

.